هم تو شمعی هم تو شاهد هم تو می


هم بهاری در میان ماه دی

هر طرف از عشق تو پر سوخته


آفتاب و صد هزاران همچو دی

چون همیشه آتشت در نی فتد


رفت شکر زین هوس در جان نی

سر بریدی صد هزاران را به عشق


زهره نی جان را که گوید های و هی

عاشقان سازیده اند از چشم بد


خانه ها زیر زمین چون شهر ری

نیست از دانش بتر اشکنجه ای


وای آنک ماند اندر نیک و بی

آن زنان مصر اندر بیخودی


زخم ها خورده نکرده وای وی

در شب معراج شاه از بیخودی


صد هزاران ساله ره را کرده طی

برشکن از باده های بیخودان


تخته بندی ز استخوان و عرق و پی

شمس تبریزی تو ما را محو کن


ز آنک تو چون آفتابی ما چو فی